«وحدت! وحدت! وحدت! ما با هم هیچ مشکلی نداریم. ما به یک خدا و یک کتاب و یک پیامبر ایمان داریم... .»
نظیر چنین حرفهایی را بسیار میشنویم و خصوصاً هفتهی وحدت که میشود این حرفها نقل و نبات میشود و بر سر مردم فرو میریزد. بلندگوها و رسانهها چه بلند غریو سر میدهند و چه بسیار این آواز کهنه و تکراری را به گوش مردم میخوانند! آیا این غریوها مشکلی را هم حل میکنند؟ آنهم در زمانهای که بعضِ این مذاهب، دشمنترین هم هستند؛ بهگونهای که هیچ زمانی اینگونه نبودهاند. امروزه در همایشهایی که برگزار میشود، بیش از هر زمانهای از مشکل نداشتنِ باهم میگوییم؛
افراد و علما و صُلَحایی از فرقهها و مذاهب جمع میشوند و از امت واحده میگویند؛ از مسلمانانی که در هر رنگ و لباس و مذهب یکی هستند و بر یک قبله نماز میخوانند؛ تا جایی که حاضر میشوند عیب طریقهی خود و حسن شرایع دیگر کنند؛ تا باورمان شود یکی هستیم. اما میدانیم و میبینیم که حرفها راه به جایی نمیبرند. بهراستی گویندگان این حرفها چهقدر به حرفهای خود ایمان دارند؟ اگر از من بپرسند میگویم تقریباً هیچ! مگر فرد یا افرادی که به حقیقتی رسیده باشند. در بیرون از زرق و برق این وحدتخواندگاهها مرغ هر یک از این مذاهب، یک پای بیشتر ندارد و حق تنها با خویشتن آنان است.
البته بنده به هیچ عنوان منکر دستهای بیگانه نیستم و تَنبُه را هم بیفایده نمیدانم و دامن زدن رسانههای مغرض به اختلافات را هم کتمان نمیکنم؛ اما میدانم تنها همین، نمیتواند باعث چنین شکافی عریض و طویل شده باشد. و از طرفی با عقیده و ایدئولوژی و نقاب بزرگ و پوشانندهای چون مصلحت نیز نمیتوان راه به جایی برد. در این سرزمین و دیار و تاریخ، و در این خاورمیانهی ژرف و آیینخیز، مدتها مردمی با عقاید مختلف زیستهاند و معاشرت نمودهاند و اگر حکومتها و دولتها له و علیه فرقهای بودهاند، این دشمنیشان نمیتوانست چندان بین قوم دامنگستر باشد. چون سیاست را یارای آن نبود که زندگانی را تحت تصرف خود درآورد و به میل خود، افراد را چینش کند. اما اکنون چه وضعیتی پیش آمده که از افراد میخواهیم اختلافات را کنار بگذارند و یکی شوند؟
بنده در دانشگاه دوستی داشتم که مادرش شیعه بود و پدرش از اهل سنت ـ اینکه خودش بر چه مرامی بود، بماند ـ میگفت که در سکونتگاه آنان این اتفاق و چنین وصلتهایی کم نیست. در آن دیار پدران و مادرانی با هم زندگی میکنند، زندگی! در حالیکه یک خانوادهاند. اینکه این پدران و مادران به لحاظ شریعت و فقه ـ از هر دو فریق ـ کار ناپسندی انجام دادهاند و یا فعل حرامی را مرتکب شدهاند را نمیدانم؛ و اینکه سرانجام کار، به بهشت عدن یا به جهنم درک خواهند رفت باز نمیدانم؛ که حساب با قسیم جنت و نار است و حرفهای دیگران هم در این مورد یاوهای بیش نمیتواند باشد. اما بنا بر گفتهی آن دوست میدانم که اکنون آنها در آن دیار با هم زندگی میکنند؛ آنهم در خانواده؛ شاید این برای بعضی، نشان شُلدینی باشد اما مگر زندگی و نگاهداشت خانواده رتبهی کمی در دینداری است؟ زندگی در خانواده بعد و رتبهای از دینداری است که هر مسلمانی نمیتواند به آن مقام نائل آید، خانواده نگاهدار دین است و اگر امروز آمار طلاقها اینقدر بالا رفتهاند به این سبب است که افراد رسیده به این مقام کمند. و روح دین است که خانواده را قوام میدهد. لذا در خانواده است عالیترین نوع وحدت وجود دارد. همچنانکه در طول تاریخ نیز این چنین بوده است. افراد فِرَق در خانواده و محل و شهر با هم مراوده و معاشقه و معاشرت و کسبوکار و خریدوفروش داشتهاند و میزیستهاند و شاید از وحدت هم دم نمیزدند و احتمالاً به آن هم فکر نمیکردند. بگذریم از آنکه امروز و در دنیای مدرن نفوذ قواعد و قوانین دینداری در زندگی حداقلی است و فیالمثل در تحصیل علم و سلامت و غیره، انسانها مجبورند که این قواعد و رفتارها را کنار بگذارند و بر مناسک مدرن رفتار کنند. اما به هنگامهی مواجههی با فِرَق و هنگامهی وحدت سدهایی از موانع و ایستادگیها و ایدئولوژیها بر سر راه خود میبینند. تاریخ ما در سکونتگاههایی آنچنانی که آن دوست زندگی میکند، اختلافات را حل کرده و مردمان را به زیر چتر خود برده است و تحت فرهنگی ناب قرار داده که دیگر مواضعی دینی مقابل یکدیگر نباشند. لذا میبینید که نه اهل تسنن ما چون اهل تسنن خارج از این مرز و بومند و نه پیروان ادیان دیگر ما، مگر آن هنگام که دستی از آستینی بیگانه برون آید و بر طبل تفرقه و نفاق بکوبد. این چنین وحدتی وحدت است.
تمام حرف همین است. باید بتوانیم با هم زندگی کنیم و تحملها را به آستانهی زندگی بریم. اما در حالی دم از وحدت میزنیم که یکدیگر را قبول نداریم و در همهی حوزهها بدون آنکه به اضافات و تحریفات تاریخی مذهب خود وقعی بنهیم، حق را با خود میدانیم و خود را محور آسیابی میدانیم که دیگران باید حول آن بچرخند. اگر صاحبسخنی از وحدت میگوید به دروغ آن را وحدت مصلحتی مینامیم و فیالواقع با این کلام، وحدت حقیقی را در گوش دادن سایرین به حرف و سخن خود میدانیم.
حرف آخر آنکه وحدتی که از سر مصلحت برآید، هرگز به بار ننشیند. اصولاً مصلحت نمیتواند گفتوگو بیافریند و تا زمانیکه گفتوگویی صورت نگیرد، چگونه میتوان از وحدت سخن گفت! چنانکه میبینیم هنوز مصلحت نه توانسته است بین حوزه و دانشگاه جمع کند؛ چرا که حوزه خویش را دانای کل میپندارد. بر همین منوال احزاب و گروهها هم نمیتوانند با هم جمع شوند؛ چرا که حزبی وجود دارد که بر حق است و گفتوگوی با دیگران را از سر مصلحت میداند. بسیاری دیگر از مفارقتها نیز بر همین منوال است. برای وحدت باید به زندگی برگشت و جای هر یک از فرق و احزاب و گروهها را در زندگی پذیرفت. زندگی یعنی جایی که در آن با هم بودن است، عشق است، معاشرت است، خرید و فروش است و... .
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
ناسیونالیسم، ایدئولوژی وحدت و تفرقه
ما و مسئلهی شیعیانِ غیرانقلابی