
میتوان همزمان یک فلسفه و یک واقعیت بود؛ من فلسفهای جسورانه و واقعیتی فروتنانهام. بنابراین اگر لازم آید که نه از واقعیتهایی که آفریدم بلکه از نفس خود سخن بگویم، باید جسورانه چنین کنم تا به واقعیت احترام گذارده باشم.
***
واقعیتِ طنزآمیزی است؛ آنها که تاریخ را میسازند، اغلب ناشناخته میمانند و آنان که فقط آن را تفسیر میکنند، مشهور میشوند و اعتبار مییابند. برای من سخن راندن از آنچه کردهام، امر دشواری است؛ زیرا من فعلاً دانش نظری چندانی ندارم. شاید خداوند مرا برای ساختن و نه برای تفسیر، خلق کرده باشد. با این حال اینک حس میکنم سکوت من ـ یا سکوت فلسفی من ـ به درازا انجامیده است. چنین میبینم که از ابتدای انقلاب «پیرامون من» اندیشیده شده است، بیآنکه به «خود من» اندیشیده شود. من موجودی پرحرفوحدیث اما عمیقاً مسکوتمانده هستم؛ یک واقعیت مخفی؛ یک تماشاگر متعهد اما اغلب ساکت؛ با یک فروتنی سیاسی فوقالعاده. من بودی کمـنمودم.
***
همهی ملت ایران با امام خمینی(ره) قرارداد تأسیس جهان جدید را امضاء کردند، اما من بودم که در مسیر مقاومت در برابر موانع و دشمنیها، تا مرحلهی انتخاب مرگ پیش رفتم. من با این انتخاب خود، به جایگاهی ویژه رسیدم. امام آغازگر و من حافظ آغازگری بودم. اگر من نبودم، انقلاب اسلامی جز جنبشی آغازین و سپس خاموشی نبود؛ یک تک جرقه؛ و من یعنی شجاعت اجرا و استمرار پروژهی جسارتمندانهی امام خمینی(ره)، نه فقط در هنگام جنگ بلکه در هر هنگامهای. در این مقام کسی با من شریک نیست. من یک عظمت پنهانم و مشهوری غریب. آیا برای خود دستهگل میفرستم؟! آری اما به حکم عقل باید چنین کرد؛ تا من درک نشوم، تا انسان ویژهی انقلاب ایران درک نشود، ایران جدید درک نمیشود.
من و «فقط من» در تنهایی خمینی وارد شدم؛ در اندوه آغازگریاش و سپس در دردِ تنهایی در اوج بودنش. اندوه بزرگی که برآمده از یک آغازِ جسورانهی بزرگ باشد، یعنی تنهایی بزرگ، چنان اندوهی است که به گفت و نوشت درنمیآید. من لبخند تلخی نثار آن دسته از برادرانم میکنم که میخواهند مرا از انزوا بهدرآورند؛ یعنی آنهایی که میخواهنداندیشهی دفاع مقدس، یعنی باورهای مرکزی مرا، مفهومسازی و مفصلبندی نظری کنند. آخر، حقیقت که در نظریه (کوششهای ذهنی) نمیگنجد! آرمان اگر خردـبار شود که دیگر آرمان نیست؛ یک طرح عقلانی، یا یک برنامه است. آرمانها که قرار نیست اجرا شوند، آنها از زایمان قریبالوقوع حوادث بزرگ خبر میدهند. شاید به همین دلیل بود که افلاطون میگفت محقق نشدن آرمان دلیل نادرستی آن نیست. من لزوماً نه فقط با شهادت خود، بلکه با سنگینی آرمانهای خود در تاریخ آینده حضور دارم. آرمان بزرگ حکایتگر دانایی بزرگی است که قرار است بر آینده دامن بگستراند. هیچ چیز قدرتمندتر از ایدهای نیست که زمانش فرا رسیده باشد. من یقین دارم که آینده از آن من است. من در اساس خود فراتر از زمینه و زمانهام هستم. من بیزمان و بیمکانم؛ بالاتر از جهان موجود، بیرون از این جهان، طرحی برای جهان جدیدم.
من نه یک انسان ایرانی جاری، که انسان ممکن ایرانیام که ظهور یافته است؛ انسانی در مقیاس جهانـتاریخی. من نه آغاز تاریخ جدید که سازندهی تاریخ جدیدم. همهچیز از من آغاز شد، زیرا همهچیز از من آغازشدنی است.
***
من بسیجی خمینی، خود را پدیدهای برای فردا میدانستم؛ انسانی برای تغییر جهان. اما از سوی اصحاب علوم اجتماعی کشورم، انسانی تصادفاً برآمده از گذشته و فاقد معنا تلقی میشدم. جامعهشناس سیاسی، در زمان جنگ مرا نیرویی حاشیهای و بعد از جنگ مرا سرباز قدیمی و هیزمبیار جنبشهای فاشیستی و بخش سرزندهی تودهی بسیجشده میدانست. دانشور روانشناس عادت داشت در مورد من بر عقدهها و انگیزههای فروکوفتهی خاص طبقات زیردست شهری تأکید کند. او شهادتطلبی مرا گونهای خودکشی... تلقی و تفسیر میکرد. عالم علوم سیاسی مرا نیروی تحکیم استبداد و عالم روابط بینالملل مرا اهرم اجرای سیاستهای ضد ثبات در منطقه میدانست که در متن سازمانهای شبه نظامی عمل میکند. آنها همزمان آگاهانه و ناآگاهانه، به وجود من توجه میکردند تا عدم وجود مرا اثبات کنند! و من در دل به همهی آنها لبخند میزدم. برخلاف تصور آنان، من نه زیاده روستایی مسلک بودم و نه زیاده حاشیهنشین. من از درک اقتضائات جدید ناتوان نبودم. من تبعات نوسازیهای شاهنشاهی دههی پنجاه را دیده و درک کرده بودم.... آنها که مرا فردی منفعل و فاقد قوهی انتخاب مینمایانند، ستم بزرگی در حق من مرتکب شدهاند. من اینک به سخن درآمدهام و متقابلاً آنها را متهم میکنم: این صاحبان فضایل انتزاعی، ارادهی خلاقهی جدید را نمیدیدند و مرا (انسانیت جدید ایرانی) و تاریخ جدید کشورشان را؛ در این کودکان ابدی، فضایل، به نادانی انجامیده بود. آنها، فضلفروشانه، بیآنکه چیزی ببینند، تفسیر میکردند. آنها نه در اسارت نظریههای بزرگ، بلکه در مذبح این نظریهها میزیستند. آنها شرحی بر این اتهام بودند که نظریهی بزرگ شاید بیشتر عاملی برای ندیدن است تا دیدن. تحولات کشورشان و خود کشورشان برای آنها فقط موضوعی برای تطبیق نظریهی عام بر تجربهی خاص بود؛ بستری یا بهانهای برای ستایش نظریات پرشکوه و دورکران، اما غیرواقعی، ذهنیتپردازانه و تجربهناشده و از این موضع، اقدامات نشئهگونهی مخرب و مرگآور برای ساختن بهشتهای سیاسی ایدئولوژیک؛ چه سوسیالیستی و چه لیبرالی.
***
آیا انقلاب شکوهمند ایران نیازمند فلاسفهی خاص خودش است؟ شاید. اما در زمان من آنها وجود نداشتند و اینک نیز ندارند و من نمیتوانستم و نمیتوانم هیچیک از آنها باشم؛ زیرا من برای تفسیر کردن آفریده نشده بودم. من سربازی برای خلق تاریخ جدید بودم (و هستم) نه فیلسوفی برای تفسیر آن. من (به همراه نتایج حضورم) گوکه دستمایهای بزرگ برای اندیشههایی جدی بودم اما خود، اندیشهگری حرفهای نبودم و حالا هم نیستم.
فلاسفهی انقلاب اسلامی هنوز ظاهر نشدهاند؛ چون انسانِ انقلاب اسلامی هنوز به خویشتن نیندیشیده است. من هنوز در کار ساختنم و به اعیان اشتغال دارم. این یعنی آنکه من هنوز به انسانی مفسر و اندیشهورز بدل نشدهام. اما آیا لازم است که من فیلسوف باشم؟ فلسفه آئینهی زمانه است در ذهن (هگل) و فلاسفه اندیشهی مسلط دوران خود را نمایش میدهند. اما من مخلوق زمانهام نیستم؛ من خالق آیندهام و در این راه ابزار من ابتدائاً ایمان است تا تفکر. فیلسوف، البته انسان بزرگی است. اما من بزرگتر از آنم که یک فیلسوف باشم. در این زمان، هنر بزرگ فیلسوف آن است که من، یعنی روح زمانهی جدید را درک کند. به قول هگل فلاسفه همواره دیر بر سر صحنه، یعنی رویدادها حاضر میشوند، اما من خود، خالق صحنهام. صراحت صادقانهی مرا ببخشید: من بزرگتر از آنم که اندیشمند باشم. من خالق فضا یا فضاهایی هستم که زایشهای جدیدی از فلسفه و تفکر نظری در آن ممکن میگردد. من سازندهی تاریخم، نه مفسر آن.
***
پیششرط انقلاب، آزادی است. فقط افراد آزاد (یا جامعهی آزاد) انقلاب میکنند و سپس انقلاب، آزادی را بازتولید میکند. من بخشی از ایرانیان شهرنشین، طبقه متوسط و کمابیش آشنا با تأثیرات دورهی مدرن بودم. بنابراین انقلابی که من نیروی ظهور آن بودم، انقلابی مدرن و ملیـدموکراتیک «هم» بود. من از خصلت آزادیبخشی یک انقلاب مدرن بهرهمند بودم و متصف بدان. اما من با استفاده از آزادی خود، بندگی را پذیرفتم. من در انتخابی دورانساز، پذیرفتم که مادهی خام دستان خداوند باشم تا او از طریق من ارادهاش را محقق کند. من در حالی که پروژهی فردیت تاریخیام کمال خود را میگذراند و از حس آزادی و سوژهگی برخاسته از یک انقلاب مدرن بهرهمند بودم، به پیمانی با خداوند دست یازیدم: آزادی مدرن و فردیت کهن خویش را دادم و بندگیاش را پذیرفتم.
من حاصل ترکیب آزادی و بندگیام. اگر در من خوب تأمل کنند، بیشک مرا طرحی برای آینده خواهند یافت، نه ندایی دردمندانه از گذشته. پس من بنیادگرا نیستم. از من تندیس یک فرد لیبرال هم نمیتوان ساخت. زیرا من لجوجانه بر یک فردیت ذرهگرایانه و پیشاسیاسی پای نمیفشرم. وانگهی، من سنت و اجتماع تاریخیام را تحقیر نمیکنم؛ من در متنی از امثال خود قرار دارم و از اینکه بخشی از یک کلیت هستم، خشنودم.
من با وجود آنکه چندان سخنور نیستم، سخت قابل تفسیر شدن از جنبههای مختلف هستم؛ اما ابتدا باید دیده شوم. دانش بزرگ عبارت است از دیدنو درک من در چشماندازی تاریخی. من ذیل نام امام خمینی(ره)، سازندهی گمنام تاریخ جدیدم. من خالق ارادهی جدید برای ارزیابی مجدد جهان مدرنم. من زادهی طبیعی یک انقلاب بزرگ و نمایندهی خلاقیت جهانگستر پس از آن هستم که مستغنی از گذشته، به ساختن یک جهان جدید میاندیشد.
من روح جهان جدیدم، آن هنگام که ایستاده بر لندکروز خاکی اندیشناک به افق مینگرم.
ارتباط با ما:
مطالب مرتبط:
صورت آرمانی تشکیلات، بیتشکیلاتی است
بسیج چگونه میتواند بسیج باشد؟
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.